Skip to main content

برخی معلمان ارزش شغلی را که انتخاب کرده بودند، نمی‌دانستند. مثلا قبل از پایان ساعت کلاس، درس را هول‌هولکی تمام می‌کردند . زنگ تفریح و مقداری از ابتدای ساعت بعد را هم به آن اضافه می‌کردند و در این مدت زمان، یک کار شخصی‌شان را پیش می‌بردند. گاهی بدون طرح درس و آمادگی کافی سرکلاس حاضر می‌شدند و در پاسخ دادن به سوالات بچه‌ها، گیر می‌کردند. وقتی کسی برای شغلی که دارد، احترام قایل نباشد،. جالب اینجاست که همین آدم‌ها منتقدترین افراد به اوضاع مملکت و مدیریت کشور هستند. وقتی شما که مسئول پرورش نسل آینده هستی، از کارت می‌زنی طبیعی است که بعضی چیزها سرجایش نباشد و برخی امورات مملکت، خوب پیش نرود.

عطر برکت| آنها که در باغ مدرسه، خیر می کارند و برکت درو می کنند!

گروه زندگی: وقتی واژه «معلم» را می‌شنوید، یاد چه چیزی می‌افتید؟ «معلمی شغل انبیاست»، «معلم شمعی است که می‌سوزد تا بسازد»، فداکاری، فرهیختگی، مهربانی، دلسوزی، مسئولیت‌پذیری و … جمله‌ها و صفات اخلاقی‌ای هستند که بلافاصله پس از ذکر نام معلم، در ذهن می‌آیند. حقیقت هم همین است. معلمی از آن شغل‌هاست که اساسا تار و پودش با خیرخواهی برای دانش‌آموزان و در نتیجه برکت و نیکی بافته شده است. برعکس برخی از مشاغل که راحت می‌شود در آنها انصاف و کسب حلال را نادیده گرفت و بد بودن و بدی کردن، آنقدرها دور از دسترس نیست! با همه این احوال، گاهی پیش می‌آید که خاطره‌ای از معلمی نقل می‌شود و با دندان لب‌مان را می‌گزیم که «مگر می‌شود؟ معلم و در جایگاه انسان‌سازی باشی، آن وقت این طور رفتار کنی؟! چه عجیب!» فرزند کلاس هفتمی یکی از نزدیکان، برای کلاس خصوصی به منزل معلم‌شان می‌رفت. دانش‌آموز کم‌تلاش یا به قول ما دهه شصتی‌ها تنبلی (!) نبود.  می‌دانستم که باهوش است و درس را خیلی زود سر کلاس فرامی‌گیرد. این بازخوردی بود که مادرش از بقیه معلم‌های او در سال گذشته و همان سال گرفته بود. اما در این درس لنگ می‌زد و مجبور شده بودند به پیشنهاد معلم، او را کلاس خصوصی ثبت‌نام کنند.  وقتی از خود آن دانش‌آموز ماجرا را جویا شدم، دستم آمد که خانم معلم همه  آنچه را که لازم است، در کلاس آموزش نمی‌دهد تا بچه‌ها محتاج کلاس‌های خصوصی‌اش شوند. آن دختر، با شور و هیجان از اخلاق خوب معلم‌شان در خانه می‌گفت. از اینکه با معلم‌شان برای هر کدام از بچه‌های کلاس خصوصی، جشن تولد می‌گیرند و کیک می‌خورند و حسابی در خانه معلم به آنها خوش می‌گذرد. برعکس کلاس درس مدرسه، که خانم معلم آنجا کم‌حوصله و بی‌نشاط بود‌. نمی‌دانم چرا خانم معلم چنین روندی را در پیش گرفته بود. شاید حقوق معلمی، تکافوی خرج‌ها و نیازهایش را نمی‌کرد. شاید از مسئولین گلایه داشت که قدردان تلاش‌هایش نیستند و در حد انتظار، زحماتش را جبران نمی‌کنند. شایدهای دیگری هم می‌توان ردیف کرد. اما آیا هیچ کدام از این‌ها، دلیلی که دین و اخلاق آن را بپذیرند، هست؟ تقصیر دانش‌آموزان کلاسش چیست که با کم‌فروشی معلم‌شان، مجبورند بین افت تحصیلی یا پرداخت هزینه و حضور در کلاس خصوصی، یکی را انتخاب کنند؟ خوشبختانه چنین مواردی در جامعه معلمان بسیار کم است و اکثر آن‌ها، نمونه‌های کاملی از تعهد به شغل‌ و حتی از خودگذشتگی در راه آن هستند.  

باغ دلگشای مدرسه به سراغ یک معلم باسابقه می‌روم که سال‌های ابتدایی خدمتش را در روستاها سپری کرده و در راه معلمی، کم سختی ندیده است. او می‌گوید: «معلمی هیچ وقت برای من یک شغل مثل سایر شغل‌های کارمندی نبوده است. من وقتی پا درون مدرسه می‌گذارم، گویی وارد باغی دلگشا می‌شوم و همه غم و غصه‌های شخصی‌ام را از یاد می‌برم. بچه‌ها را که می‌بینم، گل از گلم می‌شکفد. شاید بعضی وقت‌ها از شیطنت‌ها یا درس نخواندن‌شان آزرده شوم، اما همیشه نگاه کردن به چشم‌های معصوم و امیدوارشان، شور زندگی به من می‌بخشد. بسیار پیش می‌آید که به خدا می‌گویم شکرگزار تو هستم که اگر به دیگران دو سه تا فرزند داده‌ای، من را صاحب چندین و چند فرزند کرده‌ای که با نگاه کردن به قد و بالای هر کدام، قند در دلم آب می‌شود». گمان کنم احساس بسیاری از معلمان همین باشد.  

زمزمه محبت با معاون آموزشی یک مدرسه وارد گفتگو می‌شوم و گپ و گفت‌مان می‌رسد به عملکرد معلمان مدرسه. او برایم از جدیت و تعهد یکی از معلم‌ها مثال می‌زند. می‌گوید: «ایشون خیلی پیگیر وضعیت آموزشی بچه‌هاست. کوچکترین ضعف در یک دانش‌آموز براش به شدت مهمه و هر راهی که بتونه رو می‌ره تا اون مسأله برطرف بشه. سراغ اساتید و منابع می‌ره، از همکاران سایر مدارس کمک می‌گیره، تلفنی یا حضوری با اولیاء اون بچه صحبت می‌کنه، کلیپ آموزشی درست می‌کنه و خلاصه اینقدر همه راه‌ها رو امتحان می‌کنه که بعضی وقت‌ها خود من بهش تذکر می‌دم که دیگه دست برداره و اینقدر انرژی صرف نکنه! بچه‌ها اونقدر دوستش دارن که وقتی سال تحصیلی به پایان می‌رسه و روز آخر میشه، ما کلی صحنه عاطفی تو مدرسه داریم! از گریه بچه‌ها، گرفتن عکس یادگاری، تبادل نامه بین بچه‌ها و معلم و …» می‌پرسم: «امکانش هست بگین دریافتی ماهانه‌شون چقدره؟» می‌گوید: «استخدام رسمی نیستن» و بعد مبلغ را می‌گوید. چشم‌هایم از تعجب گرد می‌شود و چند ثانیه بی هیچ حرفی مکث می‌کنم. بعد می‌پرسم: «واقعا؟! واقعا همین قدر کم؟» جواب می‌دهد «واقعا همین‌قدر کم!»  

از ماست که بر ماست نفر بعدی که به سراغش می‌روم، یک معلم بازنشسته است. او اول از خاطرات برخی همکارانش می‌گوید. «بعضی از معلمانی که در این سال‌ها با آنها همکار بودم، ارزش شغلی را که انتخاب کرده بودند، نمی‌دانستند. مثلا قبل از پایان ساعت کلاس، درس را هول‌هولکی تمام می‌کردند و از مدرسه خارج می‌شدند. زنگ تفریح و مقداری از ابتدای ساعت بعد را هم به آن اضافه می‌کردند و در این مدت زمان، یک کار شخصی‌شان را پیش می‌بردند. گاهی بدون طرح درس و آمادگی کافی سرکلاس حاضر می‌شدند و در پاسخ دادن به سوالات بچه‌ها، گیر می‌کردند. وقتی کسی برای شغلی که دارد، احترام قایل نباشد، اخلاقش هم در آن شغل بد می‌شود. بچه‌ها را تحقیر می‌کند، به پدر و مادر بچه‌ها جواب سربالا می‌دهد و در مدرسه بددهنی می‌کند. جالب اینجاست که همین آدم‌ها، در دفتر مدرسه، منتقدترین افراد به اوضاع مملکت و مدیریت کشور هستند. وقتی شما که مسئول پرورش نسل آینده هستی، از کارت می‌زنی و متعهدانه عمل نمی‌کنی، طبیعی است که بعضی چیزها سرجایش نباشد و برخی امورات مملکت، خوب پیش نرود».  

لقمه حلال، سرمایه ماندگار این معلم بازنشسته، البته معتقد است در معلمی روحی است که اکثر افرادی که به سمتش می‌آیند، واقعا پیامبرگونه عمل می‌کنند و برکت آن را هم در زندگی‌شان می‌بینند، هم برکت مادی و هم مهم‌تر از آن برکت معنوی‌. «من و خیلی از همکارام معتقدیم پول معلمی، یه برکت ویژه‌ای داره. ماها البته اهل قناعت بودیم، اما گاهی خودمون هم تعجب می‌کردیم که چطور با این مبلغ، زندگی رو می‌گذروندیم، مهمونی می‌دادیم، سفر می‌رفتیم، بچه‌هامون راضی بودن، عروس و دامادشون هم کردیم، حتی مستطیع شدیم و حج رفتیم. پول معلمی انگار برای آدم می‌مونه، مثل بعضی از درآمدها نیست که ظاهراً هنگفت هستن، اما نمی‌دونی چطوری خرج میشن و دود میشن میرن هوا». راست می‌گوید. این را از افراد مختلفی شنیده‌ام. حتما نیت خالصانه و صفای باطن خود معلم‌ها، نقش اصلی را در این ماجرا دارد. او ادامه می‌دهد که «یکی دیگه از چیزایی که هم خودم دیدم، هم همکارای دیگه میگن، اینه که بچه‌های ما معلم‌ها، معمولا اهل و صالح میشن. انگار حالا که ما برای بچه‌های مردم زحمت می‌کشیم، خدا هم جبران می‌کنه و آدم‌های خوبی سر راه بچه‌هامون قرار می‌گیرن و خلاصه کمتر توی تربیت‌شون اذیت میشیم. نون سر سفره مون، نون معلمیه، لقمه‌ی حلاله. مگر اینکه واقعا خودت بخوای لقمه‌ت رو حروم کنی».  

نقش کلیدی در مسیر زندگی حرف‌هایم که با معلم‌ها تمام می‌شود، یاد خاطره خنده‌داری از یکی از بچه‌های دانشگاه می‌افتم. از آن دانشجوهایی بود که قبلاً مذهبی بودند و بعد کلا مسلک‌شان را عوض کرده بودند و از دین و دیانت فاصله گرفته بودند. معلم حق‌التدریس دبیرستان شده بود. بعد از چند جلسه، یک روز سر کلاس برای بچه‌ها اثبات کرده بود که خدا وجود ندارد! وقتی خبر به خانواده‌ها رسیده بود، در مدرسه غوغایی شده بود. خانواده‌ها معترض شده بودند و کار بالا گرفته بود. هم‌دانشگاهی ما هم که دیده بود اوضاع بدجوری به هم ریخته و موقعیت شغلیش در خطر است، گفته بود «من این مسأله را مطرح کردم تا اعتقادات بچه‌ها را محک بزنم و در واقع حرف‌های آن روزم یک واکسن برای بچه‌ها بوده. جلسه بعد درستش می‌کنم!» جلسه بعد هم رفته بود سر کلاس و با توجه به گذشته مذهبی و اطلاعات دینی‌ای که داشت، همه حرف‌های قبلی‌اش را رد کرده بود و دوباره وجود خدا را برای بچه‌ها ثابت کرده بود! این خاطره من را به این فکر فرومی‌بَرد که چقدر نقش معلم‌ها در هدایت بچه‌ها، کلیدی و پراهمیت است. اگر معلمی، یک مسأله درسی را اشتباه به بچه‌ها آموزش دهد، اتفاق بدی است، اما معلمی که به جای حقیقت، گمراهی را وارد ذهن دانش‌آموزانش کند، حقیقتا یک فاجعه را رقم زده است. وقتی در خاطرات بسیاری از افراد باایمان و متعهد کاوش می کنیم، ردپای یک معلم یا مربی حقیقت‌جو و دیندار را پیدا می‌کنیم که بذر تقوا، امید و خداباوری را در وجود آنها کاشته یا رشد داده است. قطعا نتیجه این رفتار معنوی آن معلمان، به خود و خانواده‌شان هم برمی‌گردد و دستگیر آنها در هر دو دنیا می‌شود. دعا می‌کنیم خداوند همه کسانی را که در جایگاه معلم به ما کلمه ای آموخته اند، سلامت بدارد و اگر در قید حیات نیستند، مشمول رحمت واسعه خودش نماید. پایان پیام/